باری دیگر دربارۀ علل شکست در اسپانیا

 
 

لئون تروتسکی

۴ مارس ۱۹۳۹

برگردان: آرام نوبخت

***

ابداع کنندگان چتر

یک طنزنویس قدیمی فرانسوی یک بار در این باره نوشته بود که چگونه یک خرده بورژوا به اختراع چتر نائل شد. او که زیر باران در خیابان راه می رفت، به صرافت افتاد که چه قدر خوب می شد اگر خیابان ها با سقف پوشیده می شدند... اما این مانع گردش آزاد هوا می شد... تازه برای این که عابرین بتوانند آن را حرکت بدهند، به نوعی اهرم در دستشان هم نیاز بود، و الی آخر. نهایتاً مخترع ما فریاد زد «آه! خوب این که چتر هست». مخترعینِ چتر را این روزها در هر مرحله می توان در بین «چپ­گرایان» دید!

چتر دیگری که به تازگی ابداع شده

در روزنامۀ مکزیکی «اِل پوپولار» که به خاطر ژرفای دانش، صداقت تفکر و خصلت انقلابی سیاست های خود شهرتی کم و بیش جهانی به دست آورده است، «گی­یرمو وگاس لئون» که روی هم رفته برای خوانندگان ما ناآشنا نیست، به دفاع از سیاست های «جبهۀ خلق» اسپانیا با کمک چتر جدیدی که به تازگی ابداع شده، می شتابد. به زعم او، جنگ در اسپانیا، همان طور که می بینید، نه جنگ برای سوسیالیسم که در عوض جنگ علیه فاشیسم است. در جنگ علیه فاشیسم، درگیر شدن در ماجراجویی هایی مانند اشغال کارخانه و زمین ها جایز نیست. تنها دوستان فاشیسم قادر به پیشنهاد چنین طرح هایی هستند و غیره و غیره.

رویدادهای تاریخی به روشنی هیچ تأثیری بر روی افرادی که در پادشاهی نسخه های ارزان قیمت روزنامه زندگی می کنند، ندارد.

آقای لئون آگاه نیست که همین چتر را منشویک ها و سوسیال رولوسیونرهای روس (حزب کرنسکی) در عملیات خود استفاده کردند. آن ها هرگز از تکرار این خسته نشدند که انقلاب روسیه، انقلابی «دمکراتیک» و نه سوسیالیستی بوده، و این که در جنگ با آلمان، که جمهوری دمکراتیک جوان را به مخاطره می انداخت، هر گونه تلاش برای درگیر شدن در چنین ماجراجویی هایی نظیر سلب مالکیت از ابزار تولید، در حکم کمک به «هوهن­تسولرن» (۱) است. و از آن جا که کم اراذل و اوباش در میان آن ها نبود، این را هم اظهار می داشتند که بلشویک ها همۀ این اقدامات مذکور را بنا به دلایلی رازآلود انجام دادند...

خصلت طبقاتی انقلاب

این که آیا یک انقلاب، «ضدّ فاشیستی» است یا پرولتری، بورژوایی است یا سوسیالیستی، نه با برچسب های سیاسی، که با ساختار طبقاتی یک ملت معین تعیین می شود. برای لئون، تغییر و تحولات جامعه از تقریباً اواسط قرن نوزدهم، بدون توجه سپری شده است. درحالی که این تغییر و تحولات در کشورهای سرمایه داری، بورژوازیِ خرد و میانی را رُفته است، آن را به پس زمینه هل داده، به پایین کشیده و تنزل داده است. طبقات اصلی در جامعۀ کنونی- از جمله اسپانیا- بورژوازی و پرولتاریا هستند. خرده بورژوازی قادر نیست- در هر حال برای دوره ای طولانی- قدرت را نگه دارد؛ این قدرت یا باید در دستان بورژوازی باشد یا در دستان پرولتاریا. در اسپانیا، بورژوازی، از فرط نگرانی برای مالکیت خود، تمام و کمال به اردوگاه فاشیسم رفت. تنها طبقه ای که قادر است دست به مبارزه ای جدی علیه فاشیسم بزند، پرولتاریا است. این طبقه به تنهایی می توانست توده های تحت ستم، و مهم­تر از همه دهقانان اسپانیا را صف آرایی کند. اما قدرت کارگران، تنها می توانست قدرتی سوسیالیستی باشد.

نمونۀ چین و روسیه

اما آقای لئون اعتراض می کند که هدف فوری، مبارزه علیه فاشیسم است. همۀ نیروهای ما باید روی این هدف فوری متمرکز شود، و غیره و غیره. البته، البته! اما استدعا می کنم به ما بگو که چرا در طول مبارزه علیه فاشیسم، زمین باید متعلق به زمین داران باشد و کارخانه ها متعلق به سرمایه دارانی که همگی در اردوگاه فرانکو هستند؟ شاید به این دلیل که دهقانان و کارگران برای تسخیر زمین و کارخانه ها «بالغ نشده اند»؟ اما آن ها بلوغ خود را با تسخیر زمین ها و کارخانه ها بنا به ابتکار عمل شان اثبات کردند. مرتجعینی که خود را جمهوری­خواه می نامند، تحت رهبری استالینیست ها، قادر بودند که این جنبش نیرومند را زیر عنوان «ضدیت با فاشیسم» و در واقع به نفع مالکین بورژوا درهم بشکنند.

اجازه دهید مثال دیگری بزنم. در حال حاضر چین درگیر جنگ علیه ژاپن است، جنگی عادلانه و تدافعی در برابر چپاول­گران و ستم­گران. حکومت چیانگ کای شک، به کمک حکومت استالین، با بهانه کردن این جنگ، کل مبارزۀ انقلابی و مهم تر از همه مبارزۀ دهقانان برای زمین را خرد کرده است. استثمارگران و استالینیست ها می گویند: «اکنون زمان حلّ مسألۀ ارضی نیست. اکنون مسألۀ مبارزۀ مشترک علیه میکادو (۲) در میان است». این واضح است که اگر دهقانان چین مشخصاً در حال حاضر مالک زمین بودند، با چنگ و دندان از آن در برابر امپریالیست های ژاپن دفاع می کردند. ما باید باری دیگر به یاد آوریم که اگر انقلاب اکتبر قادر به پیروزی در جنگی سه ساله در برابر دشمنانی بی­شمار از جمله نیروهای تجسسی قدرترین قدرت های امپریالیستی شد، تنها به این خاطر بود که این پیروزی بیش از هر چیز با این واقعیت تضمین شد که در طول جنگ، دهقانان مالک زمین شده و کارگران، کارخانجات را در دست گرفته بودند. این فقط ترکیبِ سرنگونی سوسیالیستی با جنگ داخلی بود که انقلاب روسیه را تسخیرناپذیر ساخت.

آقایانی نظیر لئون، خصلت انقلاب را با نامی که لیبرال های بورژوا به آن داده اند تعیین می کنند و نه با چگونگی تجلی آن در مبارزۀ طبقاتی عینی و چگونگی درک توده های انقلابی از آن-حتی اگر به طور روشن قابل فهم نباشد. اما ما به انقلاب اسپانیا نه از چشمان «آزانیا»ی لیبرال و بی­فرهنگ، که از چشمان کارگران بارسلونا و آستوریاس و دهقانان سِویا نگاه می کنیم که مشغول نبرد برای کارخانجات، زمین ها و آینده ای بهتر هستند و نه به هیچ  وجه برای چتر پارلمانی قدیمی «جبهۀ خلقی».

انتزاع توخالی از «ضدّ فاشیسم»

مفاهیم «ضدّ فاشیسم» و «ضدّ فاشیست» خیال و دروغ هستند. مارکسیست ها به هر پدیده ای از زاوایۀ طبقاتی وارد می شود. آزانیا تنها تا جایی «ضدّ فاشیست» است که فاشیسم مانع روشنفکران بورژوا از پیشبرد وظایف پارلمانی و دیگر وظایف شان شود. آزانیا که با ضرورت انتخاب میان فاشیسم و انقلاب پرولتاری رو به رو شده، همواره نشان خواهد داد در جبهۀ فاشیست ها قرار می گیرد. کل سیاست او طی هفت سال انقلاب، این را به اثبات می رساند.

از سوی دیگر، شعار«علیه فاشیسم، برای دمکراسی!» نمی تواند میلیون ها و ده ها میلیون نفر از توده های مردم را جذب کند، چرا که طی دورۀ جنگ هیچ نوع دمکراسی در اردوگاه جمهوری­خواهان نبوده و نیست. هم در مورد فرانکو و هم آزانیا، ما شاهد دیکتاتوری نظامی، سانسور، بسیج اجباری، گرسنگی، خون و مرگ بوده ایم. شعار انتزاعی «برای دمکراسی!»، برای ژورنالیست های لیبرال کفایت می کند و نه برای کارگران و دهقانان تحت ستم. آن ها هیچ چیزی برای دفاع ندارند به جر بردگی و فقر. آن ها کل نیروهای خود را تنها زمانی به سوی خرد کردن فاشیسم هدایت خواهند کرد که قادر به تحقق شرایط جدید و بهتری برای بقای خود باشند. در نتیجه، مبارزۀ پرولتاریا و فقیرترین دهقانان علیه فاشیسم در مفهوم اجتماعی آن، نه تدافعی بلکه تنها تهاجمی می تواند باشد. به همین خاطر است که وقتی لئون با پیروی از بی­فرهنگان «مقتدر»تر به ما درس می دهد که مارکسیسم تخیل را رد می کند و ایدۀ انقلاب سوسیالیستی در طول جنگ علیه فاشیسم تخیلی است، تیر خود را بسیار دورتر از هدف می زند. در واقع بدترین و ارتجاعی ترین شکل تخیل­گرایی، این ایده است که مبارزه علیه فاشیسم، بدون سرنگونی اقتصاد سرمایه داری ممکن است.

پیروزی ممکن بود

آن چه حقیقتاً حیرت آور به نظر می رسد، جهل و نادانی کامل این افراد است. آن ها ادبیاتی جهانی که با مارکس و انگلس آغاز شده و در آن مفهوم انقلاب دمکراتیک و مکانیسم طبقاتی درونی آن مورد تحلیل واقع شده، هیچ پیوندی ندارند. واضح است که آن ها هرگز نه اسناد پایه ای چهار کنگرۀ نخست انترناسیونال کمونیست را خوانده اند و نه پژوهش های تئوریک انترناسیونال چهارم را؛ این اسناد و پژوهش ها حتی به یک کودک هم اثبات می کند، توضیح می دهد و او را قادر به هضم این واقعیت می کند که مبارزه علیه فاشیسم در شرایط کنونی غیرقابل تصور است، مگر به وسیلۀ روش های مبارزۀ طبقاتی پرولتری برای قدرت.

این حضرات تاریخ را به گونه ای تصویر می کنند که گویا تاریخ شرایط را با موشکافی برای انقلاب سوسیالیستی آماده می کند، نقش ها را تقسیم می کند، و با حروف بزرگ روی طاق پیروزی می نویسد: «درِ ورودی به انقلاب سوسیالیستی»، پیروزی را تضمین می کند و سپس مؤدبانه رهبران محترم را به گرفتن مقام های وزارت و صدارت و غیره دعوت می کند. مسأله تا حدودی متفاوت است؛ یعنی به مراتب پیچیده تر، دشوارتر و خطرناک تر است. اپورتونیست ها، خرفت های مرتجع، و بزدل های خرده بورژوا هرگر وضعیتی را که سرنگونی سوسیالیستی را در دستور کار قرار می دهد، درنظر نگرفته اند و نخواهند گرفت. برای این کار، باید یک مارکسیست انقلابی، یک بلشویک بود؛ برای این کار، باید بتوان از افکار عمومی خرده بورژوازی «تحصیل کرده» که تنها ترس های خودخواهانۀ طبقاتی سرمایه داری را بازتاب می دهد، منزجر بود.

پرولتاریا به اندازۀ کافی نیرومند بود

رهبران CNT و FAI خود پس از خیزش مه ۱۹۳۷ اعلام کردند: «اگر مایل بودیم، می توانستیم قدرت را هر لحظه تسخیر کنیم، چون تمامی نیروها در جبهۀ ما بودند، اما ما خواهان هیچ نوع دیکتاتوری نبودیم» و غیره و غیره. این که خدمتگزاران آنارشیست بورژوازی چه چیزی می خواستند یا نمی خواستند، در بلند مدت یک موضوع فرعی است. با این حال آنان اعتراف کردند که پرولتاریای شورشی اسپانیا، به اندازۀ کافی نیرومند بود که قدرت را تسخیر کند. اگر یک رهبری انقلابی و نه خائن داشت، سازوبرگ دولتی کل «آزانیا»ها را تسویه کرده بود، قدرت شوراها را نهادینه می کرد و زمین ها را به دهقانان و کارخانجات را به کارگران داده بود- و انقلاب اسپانیا می توانست به انقلابی سوسیالیستی و مغلوب ناشدنی تبدیل شود.

اما هیچ حزب انقلابی در اسپانیا نبود، و از آن جا که در عوض انبوهی از مرتجعین بودند که خود را سوسیالیست و آنارشیست تصور می کردند، آن ها با برچسب «جبهۀ خلقی» توانستند انقلاب سوسیالیستی را خفه و پیروزی فرانکو را تضمین کنند.

توجیه شکست با صرفاً اشاره به مداخلۀ نظامی فاشیست های ایتالیایی و نازی های آلمان و رفتار خائنانۀ «دمکراسی های» بریتانیا و فرانسه، مضحک است. ارتجاع همواره دخالت خواهد کرد؛ هر زمان که بتواند. «دمکراسی» امپریالیستی همواره خیانت خواهد کرد. پس لابد این به آن معناست که پیروزی پرولتاریا در کل ناممکن است! اما پیروزی خود فاشیسم در اسپانیا و آلمان چه طور؟ در آن جا که مداخله ای نیست. در عوض ما در آن جا پرولتاریایی نیرومند و یک حزب سوسیالیستی بسیار بزرگ داشتیم، و در مورد آلمان، یک حزب کمونیست بزرگ. پس چرا در آن جا پیروزی بر فاشیسم وجود نداشت؟ دقیقاً به این دلیل که احزاب اصلی تلاش کردند مسأله را در هر دوی این کشور ها به مبارزه «علیه فاشیسم» تقلیل دهند، درحالی که تنها یک انقلاب سوسیالیستی می تواند فاشیسم را شکست دهد.

انقلاب اسپانیا، عالی­ترین مدرسه بود. کوچک­ترین سطحی­نگری در ارتباط با درس های پُر بهای آن جایز نیست. مرگ بر شارلاتانیسم، لفاظی، جهالت خودپسندانه و انگلی بودن روشنفکرانه! ما باید با جدیت و صداقت مطالعه کنیم و برای آینده آماده شویم.

توضیحات:

(۱) خاندان هوهن‌تسولرن (Hohenzollern) دودمانی اشرافی مربوط به امرای انتخاباتی، شاهان و امپراتوران پروس، آلمان و رومانی بودند. اصل و منشأ این خاندان به قرن ۱۱ میلادی در شهر هشینگن واقع در شوآبن باز می گردد. این خاندان به دو شاخه تقسیم می شد. نخست شاخه شوآبن های کاتولیک و دوم شاخه فرانکنی های پروتستان. شعبه شوآبن تا زمان انقلابات ۱۸۴۸ میلادی در هشینگن حکومت کردند. شعبه فرانکنی موفق‌تر بود: اعضای این شعبه در ۱۴۱۵ میلادی به حکام براندنبورگ و در ۱۵۲۳ نیز به دوک‌های پروس تبدیل شدند. پس از اتحاد سرزمین های براندنبورگ-پروس، پادشاهی پروس در ۱۷۰۱ میلادی به وجود آمد که به دنبال آن، عامل مهمی برای یگانگی آلمان در قرن نوزدهم و تشکیل امپراتوری آلمان در ۱۸۷۱ میلادی گردید. سرانجام به دنبال شکست آلمان در جنگ جهانی اول و انقلاب آلمان در ۱۹۱۹ میلادی، حاکمیت خاندان هوهن‌تسولرن بر این کشور به پایان رسید و جمهوری وایمار جای آن ها را گرفت. باقی خاندان هوهن‌تسولرن تا سال ۱۹۴۷ میلادی در کشور رومانی به سلطنت خویش ادامه دادند.

(۲) امپراتور ژاپن

http://www.marxists.org/archive/trotsky/1939/03/spain02.htm

 

 
 
 

آرشيو لئون تروتسکی